تأثیرفرهنگ بر اقتصاد و رفتار اقتصادی

مرور ادبیات گسترده پیرامون رابطه فرهنگ و توسعه حاکی از آن است که عوامل فرهنگی از طریق تأثیر آن بر سازمان ها و تولید، عقاید مرسوم پیرامون مصرف و کار، توانایی خلق و مدیریت نهادها و ایجاد شبکه های اجتماعی رفتار اقتصادی را تحت تأثیر قرار می دهد.

فرهنگ و تولید
ادبیات گسترده ای پیرامون "فرهنگ سازمانی" موجود است که به مطالعه خصوصیات رفتاری و هنجاری سازمان های منحصربفرد می پردازد. فرهنگ سازمانی اساسا با توجه به فرهنگ ملل مختلف، همچنین نواحی، بخش ها یا حتی شرکت های موجود در یک بخش تغییر می کند. بنگاه ها کم و بیش می توانند بطور سلسله مراتبی عمل نمایند، در معرض تأثیرات عوامل بیرونی واقع شوند، در برابر تصمیم گیری ها منعطف باشند و همچنین بنا به دلایلی می توانند با سازمان های رسمی نسبت به سازمان های غیررسمی هنجارهای قابل توجه کمتری را که خاص آنهاست داشته باشند. طبقات اجتماعی نیز به واسطه هنجارهای اجتماعی خاص خود مشخص می شوند که با توجه به همکاری و مشارکت طبقاتی، عقاید آن ها نسبت به پول و تحصیل با هم متفاوت می باشند.
عقاید مختلف نسبت به مصرف و کار
علاوه بر ادبیات کلاسیکی موجود درباره اخلاق کار، مباحث و پژوهش های عمده ای نیز درخصوص فرهنگ فقر در دهه 1960 به وسیله اسکار لوئیس برای بررسی شکست فقرا در آمریکای لاتین در بهره گیری از فرصت های کاری مطرح گشته است. این عنوان در بسیاری از بحث های مرتبط با فقر و رفاه در آمریکا ارائه شده که از آن جمله می توان به کارهای انجام گرفته به وسیله دانیل مونیهان و ویلیام جولیوس اشاره داشت؛ آنها براین باورند که فقر فقط در نتیجه مشکلات ساختاری اقتصاد به وجود نیامده، بلکه رفتارهای اجتماعی نابهنجار نیز در این خصوص مشکل ساز بوده اند. سایر مطالعات نیز بیشتر بر فرهنگ اغنیا تا فقرا تمرکز نموده اند، با این توصیف که افراد نخبه و برگزیده نسبت به کار و فراغت ارزش های متفاوتی را قائلند، که این مسئله در مواردی باعث ترویج فرهنگ مصرفی و در سایر موارد منجر به صرفه جویی و انجام سرمایه گذاری های مجدد گشته است.
فرهنگ و نهادها
بسیاری از اقتصاددانان به درستی خاطرنشان کرده اند که تفاوت های موجود در عملکرد اقتصادی از جامعه ای به جامعه دیگر را بهتر می توان توسط تفاوت های موجود در نهادها و نیز سیاست های اتخاذ شده- که از جانب این نهادها صورت گرفته و کمتر براساس عوامل فرهنگی می باشند- توجیه نمود و این مسئله آخر داستان نیست، چرا که فرهنگ برای توانایی جوامع در جهت خلق و مدیریت مناسب نهادها را هم تحت تأثیر قرار می دهد.
برای مثال، پس از دوران جنگ جهانی، ژاپن، کره جنوبی و سایر کشورهای آسیای شرقی سیاست های صنعتی را به کار بستند که به موجب آنها بیشتر، دولت ها در مقایسه با بازار، اعتباراتی را به صنایع ملی اختصاص می دادند تا از این طریق به تشویق و تهییج رشد اقتصادی بپردازند.
الف) شبکه های اجتماعی
یکی از طرقی که فرهنگ بواسطه آن بر رفتار اقتصادی اثر می گذارد، شکل گیری شبکه های اجتماعی است. همان گونه که قبلا عنوان شد ماکس وبر در پژوهشی که به عقاید اخلاقی
مشهور است، خاطرنشان می کند که علاوه بر اخلاق و روحیه کارکردن، فرقه پروتستانی
که در ایالات متحده موجود است از طریق ایجاد و پیشرفت شبکه های اعتماد در بین اعضای هر گروهی به تهییج تجارت و داد و ستد پرداخته اند. اعضای پروتستان های اولیه نه تنها
از رفتاراخلاقی با هم کیشان خود، بلکه با سایر افراد با مذاهب دیگر و نیز تمام افراد بشر لذت می برند. این قسم از عام گرایی اخلاقی، با میل به طبقه بندی حزبی و فرقه ای ترکیب گشته تا
بصورت اجتماعاتی سازماندهی شوند که به موجب آن به بسط مبادله در میان طیف وسیعی از مردمی - که دارای فرهنگ مشابهی هستند- بپردازند. تأثیر متفاوت ارزش های فرهنگی بر
شبکه هایی از روابط اجتماعی به عنوان مبنایی در جهت مفهوم سرمایه اجتماعی است. بسیاری از متفکران و پژوهشگران، وجود محیطی فرهنگی که به ارتقا صرفه جویی، صنعتی شدن، نظم و انضباط، تحصیل، آموزش، هماهنگی، احترام به بزرگترها، کار و کوشش و در نتیجه رشد اقتصادی می انجامد، را به عنوان عاملی ضروری و شرط کافی در توسعه اقتصادی می دانند. از این روست که در تحقیقات ماکس وبر درباره عقاید اخلاقی پروتستانی و روحیه کاپیتالیستی نیز می توان به این مهم رسید که رابطه قوی و محکمی بین مجموعه ای از ارزش ها و توسعه اقتصادی وجود دارد.
سرمایه اجتماعی
یکی از مهمترین عناوینی که ذیل مباحث فرهنگ و توسعه در دهه های 1980 و 1990 مطرح بوده، سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی شامل هنجارها و ارزش هایی ، است که در میان گروهی از مردم تسهیم شده و به ارتقاء میزان همکاری و اعتماد در بین آنها می انجامد؛ سرمایه اجتماعی، مانند سرمایه فیزیکی و انسانی بعنوان منبع ثروت مطرح می باشد. در مطالعات مختلف نقش سرمایه اجتماعی بر رشد اقتصادی نشان داده شده است و بنابر تعریف ارائه شده از سرمایه اجتماعی به طور قطع فرهنگ نقش موثری در شکل گیری سرمایه اجتماعی دارد.
معنای توسعه و توسعه فرهنگی
به طورکلی توسعه فرآیندی است پیچیده که در آن جامعه از یک دوره تاریخی به دوره جدیدی منتقل می شود. این فرآیند در هر مرحله از رشد خویش ابعاد مختلف زندگی را متحول می سازد. به این ترتیب توسعه مفهومی است ارزشی که همراه با فرض هایی هنجاری از الگوی انتزاعی از جامعه دلالت دارد، تا مدت ها توسعه مقوله ای صرفا اقتصادی تلقی می شد و کشورهای مختلف تنها از این جنبه به آن توجه می کردند. به عبارتی، پیشرفت اقتصادی یگانه ملاک توسعه هر جامعه قلمداد می شد و تصور غالب این بود که می توان به مدد الگوهای مختلف توسعه اقتصادی، رشد تکنولوژی، انباشت ثروت و مواردی از این قبیل به اهداف یک جامعه توسعه یافته نائل آمد. اما به تدریج نگاه یک سویه به توسعه و تأکید بیش از حد بر مسائل اقتصادی، باعث بروز مشکلاتی در عرصه های اجتماعی و زیست محیطی برای کشورهای پیشرفته شد. از سوی دیگر، استفاده از این الگوی توسعه به وسیله برخی کشورها به طور ناآگاهانه، بر توسعه هماهنگ این کشورها اثراتی منفی گذارد. این مشکلات از آن جا نشئت می گرفت که نقش کلیدی فرهنگ در قوام جامعه مورد غفلت قرار گرفته بود. می توان گفت فرهنگ به عنوان گنجینه ای از دستاوردهای مادی و معنوی بشری که باورها، ارزش ها، نگرش ها و هنجارهای مورد قبول یک جامعه را در طول تاریخ به وجود آورده است نوع رفتار مردم آن جامعه را مشخص می کند. بدیهی است که نمی توان بدون اعتنا به این مقوله مهم، به دنبال ایجاد تغییراتی در ابعاد مختلف جامعه بود؛ چرا که هرگونه تغییر و تحولی در تمام ابعاد جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منوط به نوعی پذیرش فرهنگی، در جامعه می باشد. بنابراین بدون ایجاد بستر مناسب فرهنگی نمی توان به دنبال تحقق توسعه در ابعاد دیگر جامعه بود. از این روی در سال های اخیر مفهوم توسعه فرهنگی مورد توجه بسیاری از مجامع جهانی از جمله یونسکو قرار گرفته است.
مفهوم توسعه فرهنگی به وسیله سازمان یونسکو در دهه 60 میلادی در جهان رواج یافت. همچنین این مفهوم تا آن جا برای یونسکو با اهمیت بود که دهه 1987 تا 1997 توسط این سازمان به عنوان دهه توسعه فرهنگی نامیده شد، اما پرسش اساسی این است که فرهنگ یک جامعه چگونه درمقوله توسعه می تواند نقش آفرین باشد؟ در پاسخ به این پرسش می توان گفت
رفتارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - که در نهادهای یک جامعه تثبیت شده اند، نقش عظیمی در فرآیند توسعه آن جامعه ایفا می کنند.
برخی از علل بروز این رفتارها ناشی از نگرش ها و ارزش های فرهنگی مسلط در جامعه است. بنابراین می توان گفت: ماهیت این نگرش ها و ارزش ها، که هسته فرهنگ جامعه را تشکیل می دهند، تأثیر تعیین کننده ای بر فرآیند توسعه یافتگی کشور دارد.
از زاویه ای دیگر، نگرش افراد جامعه به مقولات اساسی حیات انسانی، رفتارهای اجتماعی را تحت الشعاع قرار می دهد؛ این مقولات عبارتند از: سرشت انسان، رابطه با طبیعت، زمان
(گذشته گرا، حال گرا یا آینده نگر بودن)، روابط افراد در جامعه، فلسفه زندگی، رابطه انسان با ماوراءالطبیعه، رابطه انسان با جوامع دیگر و رابطه انسان با علم. به این ترتیب ایجاد هرگونه تحولی در یکی از ابعاد زندگی انسان، مستلزم تغییر در نوع نگرش افراد به این مقوله ها است.
اینجاست که مفهوم توسعه فرهنگی به عنوان زمینه ساز شکل گیری توسعه ای همه جانبه مطرح می شود. تعابیر مختلفی درباره توسعه فرهنگی وجود دارد. اما می توان تعریف ژیرار
اگوستین را یکی از تعاریف قابل توجه این مفهوم برشمرد: ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آنان، افزایش علم و دانش انسان ها،
آمادگی برای تحول، پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه مانند قانونپ ذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی، افزایش توانایی های علمی، اخلاقی و معنوی برای همه افراد
جامعه.
در مجموع توسعه فرهنگی را می توان فرآیند ارتقاء شئون گوناگون فرهنگ جامعه در راستای اهداف مطلوب دانست که زمینه ساز رشد و تعالی انسان ها خواهد شد. در اینجا منظور از شئون گوناگون فرهنگ، نگرش ها، ارزش ها، هنجارها، قوانین، آداب و رسوم می باشد. هدف نهایی توسعه فرهنگی در این تعریف درواقع غرض اصلی هر نوع توسعه ای است؛ یعنی رشد و تعالی انسان، در ابعاد مادی و معنوی. البته روشن است که دستیابی به این هدف جز در صورت مناسب بودن بستر زیست انسان، - که همانا جامعه است- محقق نمی شود. بنابراین در یک الگوی مناسب برای توسعه، باید راهکارهایی برای بهبود شرایط زندگی پیش بینی شود. در این جا سخن بر سر بازاندیشی و بازسازی فرهنگی است.
بدون تردید، طرد فرهنگ خودی نتیجه ای جز از دست رفتن هویت اجتماعی و تزلزل قوام جامعه در پی نخواهد داشت؛ اما در بازاندیشی فرهنگی با توجه به مقتضیات زمان، می توان به تقویت عناصر فرهنگی مساعد توسعه همت گماشت و به تصفیه فرهنگ از عناصر مانع توسعه همچون باورهای واهی و خرافات پرداخت.
درک دو مفهوم اساسی در حوزه توسعه فرهنگی، یعنی سیاست فرهنگی . استراتژی فرهنگی
بسیار ضروری است. به طور خلاصه می توان گفت سیاست های فرهنگی، مجموعه تصمیمات کلان و چارچوب های قانونی هستند که حکومت ها برای حفظ و استقرار شرایط فرهنگی - اجتماعی مطلوب و مناسب در جامعه اتخاذ می کنند. به عبارت دیگر، سیاست های فرهنگی مایل به حفظ وضعیت فعلی جامعه (ایستایی نه تغییر و پویایی) هستند. شایان ذکر است سیاست های فرهنگی نوین و پیشرفته، ناظر به پویایی، نظام مند و در نتیجه کند هستند.
در مقابل استراتژی فرهنگی، ناظر به نحوه توسعه فرهنگی کشور (در راستای اهداف استراتژی کلان توسعه ملی) است و در واقع نحوه تغییرشرایط فرهنگی فعلی کشور به وضعیت مطلوب آینده را تعیین می کند. پس استراتژی فرهنگی، تأکید می ورزد و در یک تغییر و بهبود صریحا بر ایجاد کلام، حالت انفعالی(همچون سیاست های فرهنگی) ندارد، بلکه
حالت تهاجمی تر و پیش دستانه (و یا به تعبیری آینده نگرانه) به خود می گیرد. نکته قابل توجه این که بسیاری از کشورها، سیاست فرهنگی و استراتژی فرهنگی شان را تلفیق کرده و همه را در قالب یک طرح توسعه فرهنگی یا سیاست فرهنگی جامع ارائه نموده اند.
رابطه فرهنگ و اقتصاد
برای درک رابطه اقتصاد و فرهنگ باید به خاستگاه این دو نظر افکند. خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبیری می توان، جامعه تلقی نمود، جامعه نوعی سیستم اجتماعی است. سیستم
اجتماعی، معلول روابط اجتماعی است. روابط اجتماعی برخلاف روابط طبیعی، اموری قطعی و تکوینی نیستند. در سیستم های انسانی بر روابط انسانی به علت وجود اختیار و آگاهی او قطعیت حاکم نیست و انسان در شرایط معین می تواند به یک عامل مشخص، پاسخ های متفاوتی بدهد و این پاسخ های متعدد، چیزی جز وجود کثرت و گزینه های متفاوت نیست. با تعدد و وجود گزینه های متفاوت است که پدیده ای به نام (انتخاب) معنا پیدا می کند و از میان روابط ممکن بین پدیده ها، ناگزیر باید یکی را برگزید. انتخاب های گوناگون برمبنای ارزش های ذهنی مختلف افراد صورت می گیرند که در واقع فرهنگ شکل دهنده ارزش های گوناگون برای افراد و جوامع مختلف است. بنابراین ملاحظه می شود که بین اقتصاد و فرهنگ رابطه تنگاتنگی وجود دارد.
اگر بخواهیم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شکل دیگری بیان کنیم، شاید بتوان گفت: اولا، رفتارهای پایدار انسانی حاصل و متأثر از فرهنگ است؛ ثانیا فعالیت های اقتصادی از جمله
رفتارهای اقتصادی انسان است و در نتیجه جزیی از مجموعه رفتارهای انسانی به شمار می آید و ثالثا رفتارهای اقتصادی(غیر از رفتارهای ناپایدار و استدلالی) مبتنی بر فرهنگ است و رفتارهای پایدار خاص، نتیجه فرهنگ خاص است. بنابراین رفتارهای پایدار خاص اقتصادی نتیجه فرهنگ خاصی است. توسعه اقتصادی نیز به وضعیتی خاص از اقتصاد اطلاق می شود و هر وضعیت خاص اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است. بنابراین توسعه اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است و این رفتارهای خاص، نیز نتیجه فرهنگی خاص بوده و به همین دلیل می توان نتیجه گرفت که توسعه اقتصادی نیز وضعیت فرهنگی خاص خود را می طلبد.
رابطه فرهنگ و توسعه
پیشرفت و توسعه، حاصل نگرش خاصی به عالم است و بدون ایجاد این نگرش خاص، پیشرفت و ترقی ممکن نیست و این نگرش خاص بیانگر لزوم وجود یک (فرهنگ مناسب) برای توسعه است. بنابراین عامل فرهنگ از جایگاه ویژه ای در توسعه برخوردار است. بی توجهی و کم توجهی به آن تمام برنامه های توسعه را با ناکامی مواجه خواهد ساخت. بنابراین لازم است به صورت خاص رابطه فرهنگ و توسعه را کاملا شناخته و در برنامه های توسعه به آن توجه کافی مبذول داشت.
رابطه فرهنگ و توسعه از دو دیدگاه قابل بررسی و حائز اهمیت است: اول اینکه فرهنگ را مجموعه ای بدانیم که در تمام عناصر عموما مساعد یا مانع حرکت توسعه ای هستند؛ در این
جایگاه، فرهنگ به عنوان یک مجموعه مؤثر بر فرآیند توسعه تلقی می شود. دوم اینکه فرهنگ را به عنوان مجموعه ای که در فرآیند توسعه، شکل گرفته و محصول توسعه تلقی می شود، بپذیریم. در حالت اول، فرهنگ از عوامل مؤثر بر توسعه است و در حالت دوم نتیجه توسعه. حالت اول رابطه فرهنگ و توسعه را و حالت دوم را به توسعه فرهنگی می توان به فرهنگ توسعه تعبیر نمود.
بحث ما در این مقاله درخصوص حالت و جایگاه نخست است. در این موقف، فرهنگ به عنوان پیشنیاز و عامل مؤثر برتوسعه تلقی می شود. حال سؤال این است که این پیشنیازها
و عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه که از آنها به فرهنگ توسعه تعبیر می کنیم شامل چه عناصری هستند؟ ابتدا لازم است به برخی از دیدگاه هایی که در این زمینه مطرح شده نظر افکنیم.
به عقیده ماکس وبر و کسانی که به ارزیابی نظر او پرداخته اند عناصری چون توجه به رسالت کار، دخالت عقل، مکروه نداستن گردآوری ثروت، امساک و صرفه جویی، اصالت فرد (فردگرایی)، داشتن روحیه خلاق و... از جمله عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی است. عده ای نیز به تقلید از عقاید و برابری کشورهای جهان سوم، عناصری از فرهنگ را برشمرده ا ند که بسیار فراتر از عقاید ماکس وبر است و با ملاحظه عناصر فرهنگی در فرهنگ غرب، آنها را برای کشورهای جهان سوم ضروری دانسته اند. برای مثال عده ای عناصر فرهنگی مؤثربرتوسعه را در نگرش علم، رعایت حقوق دیگران، آزادی سیاسی و نظم پذیری و اعتقاد به برابری انسان و توجه معقول به دنیا دانسته اند. عده ای جدی گرفتن دنیا در برابر آخرت، اسطوره زدایی از عالم و علوم، تدبیر عقلانی امور معیشت، قناعت به ظن، طمع و تکاثر ورزیدن در بهره جویی از طبیعت، گریختن از عالم درون و روی آوردن به عالم بیرون، مشارکت مردم، تقدس زدایی از فکر؛ حرمت نهادن به علم و عالمان طبیعت و وحدت فرهنگی را به عنوان پیشنیازهای فرهنگی توسعه برشمرده اند برخی بر عوامل دیگری مانند
تجربه گرایی، شکگرایی، علم گرایی، مصرف گرایی، قانون گرایى، فردگرایی، تولیدگرایی، تحول گرایی تأکید دارند و جمعی خرد دموکراتیک و خرد تکنولوژیک را مقدمه لازم برای حصول توسعه برشمرده اند. گروهی اعتقاد به کار و انباشت سرمایه و مال اندوزی را به عنوان شرط لازم برای شروع و تداوم روند توسعه می دانند. عده ای مشارکت وسیع مردم به خصوص مشارکت زنان را مقدمه توسعه و از عناصر مؤثر بر توسعه می دانند. عده ای ثبات سیاسی را شرط لازم می دانند. عده ای باور به پویایی ا جتماع و اعتقاد به توسعه را به عنوان حداقل پیشنیازهای فکری توسعه به حساب آورده اند و عده ای احساس توانایی مسئولین و مردم در نیل به توسعه را از مقدمات لازم برای توسعه می دانند. به هر حال با حذف عناصر تکراری که در بالا ذکر شد پیشنیازهای فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی را می بایست به ترتیب زیر خلاصه کرد:
- نگرش مطلوب نسبت به دنیا و مظاهر آن،
- نگرش و برخورد علمی با مسائل اهمیت دادن به نقش عقل،
- اعتقاد به آزادی ابراز اندیشه،
- اعتقاد به برابربودن انسان ها و احترام به حقوق دیگران،
- لزوم نظم پذیری جمعی،
- عدم تعارض فرهنگی در جامعه،
- اعتقاد به توسعه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد